ستايشستايش، تا این لحظه: 14 سال و 6 روز سن داره

دخترملوسم

خاطرات چند ماه گذشته

ستايش جان سال ۸۹ هم به سلامتي داره يواش يواش تموم ميشه و سال نو در راهه من در اين سالي كه گذشت بزرگترين آرزوي هر مادر كه بچه دار شدن است را تجربه كردم اوايل خيلي برام سخت بود و بابايي هم به شما حساس وقتي عزيزم شما زردي گرفتي سه روز بعد از تولدت خيلي ناراحت شدم و خودم هم سر درد شديد گرفتم و يك شب هم در بيمارستان بستري شدم كه تحت نظر باشم بخاطر اين بي حسي براي زايمان بود كه اينطوري شدم و شما هم قسمت اطفال زير نور بودي و من هر چند ساعت يكبار ميومدم و به شما شير ميدادم خيلي اذيت ميشدم اما بخاطر اينكه ببينمت اين سختي را تحمل ميكردم و با درد زياد بعد از زايمان ميومدم پيشت ، خدا را شكر يك روز بعد از من شما هم مرخص شدي اما زردي روي عدد ۹ بود كه با ت...
24 اسفند 1389

براي تو

دعا ميكنم كه هيچگاه چشمهاي زيباي تو را در انحصار قطره هاي اشك نبينم و تو برايم دعا كن ابر چشم هايم هميشه براي تو ببارد دعا ميكنم كه لبانت را فقط در غنچه هاي لبخند ببينم و تو برايم دعا كن كه هرگز بي تو نخندم دعا ميكنم دستانت كه وسعت آسمان و پاكي دريا و بوي بهار را دارد هميشه از حرارت عشق گرم باشد و تو برايم دعا كن دستهايم هيچگاه در دستي بجز دست تو گره ندهم من برايت دعا ميكنم كه گلهاي وجود نازنينت هيچگاه پژمرده نشوند براي شاپرك هاي باغچه ي خانه ات دعا ميكنم كه بالهايشان هرگز محتاج مرهم نباشند من براي خورشيد آسمان زندگيت دعا ميكنم كه هيچگاه غروب نكند و بدان در آسمان زندگيم تو تنها خورشيدي پس برايم دعا كن ، دعا كن كه خ...
24 اسفند 1389

حموم كردن ستايش با خاله زهرا

دخترم سلام ، اميدوارم كه هميشه خوب باشي ، ستايش جان جمعه با خاله زهرا شما را برديم حمام و وان را پر آب كردم و شروع كرديم آب بازي كلي ذوق كردي و اصلا هم گريه نكردي و من با خاله زهرا حسابي شستيمت. آخه من خيلي تنهايي ميترسم بشورمت واسه اينكه سر ميخوري و بيشتر وقتها با مادر جون ميبريمت حمام . مادر جون با خاله سولماز و زن عمو ثريا با آيسا مشهد رفتند مسافرت و اميدوارم كه بهشون خوش بگذره. كوچولوتر كه بودي خيلي تو حموم گريه ميكردي و بدتر از اون موقع لباس پوشيدن كه ديگه نگو حسابي كلافه ميشي و از لباس زياد هم بدت مياد ، اميدوارم كه هوا زودتر خوب بشه و شما هم از شر كلاه و شال گردن راخت بشي عزيز دل مامان. ...
24 اسفند 1389

دل درد دخترم

ماماني عزيزم ديروز مادر جون براي شما ماكاروني درست كرده بود چون خيلي زياد دوست داري و من هم با ماست كلي به شما ماكاروني دادم خوردي و با خاله ها هم حسابي بازي كردي شب يكدفعه با جيغ از خواب بيدار شدي اونقدر گريه كردي كه نگو و من هم با شما گريه ميكردم و با گريه شما همه از خواب بيدار شدن و خاله زهرا ،خاله سولماز ،بابايي و مادر جون با هزار زحمت شما را ساكت كردند و خندوندنت ماماني ولي شب بدي هم براي من و شما بود و توي خواب هم چند بار با گريه بيدار شدي الهي برات بميرم كه ديشب اينقدر ناراحت شدي و عذاب كشيدي دختر قشنگم. خدايا مواظب همه ي ني ني ها باش دختر من هم تو جمع ني ني ها ...
15 اسفند 1389

اسباب كشي و خونه جديد

سلام دخترم ، بالاخره پنجشنبه هفته گذشته به خونه جديد رفتيم از صبح دو تا كارگر اومدن و همه جا رو تميز كردند و بعد از ظهر هم اسبابها را آوردند. ستايش جان از خونه جديد خيلي خوشت اومده ماماني من  اميدوارم كه خونه جديد برامون اومد داشته باشه و كار بابايي رونق بگيره و در آرامش به خواست خدا در كنار هم زندگي كنيم.   ...
15 اسفند 1389

كاريكاتور ستايش

فندق مامان پنجشنبه با مادرجون و خاله ها با دايي سعيد رفتيم مهستان و خيلي خوش گذشت عزيزم اصلا پلك نميزدي و جلوي عروسك فروشي كلي ذوق ميكردي براي خودت حرف ميزدي و داد ميكشيدي از خوشحالي . مامان جان براي شما تل سر و كش و كليپس كوچك گرفتم. ستايش جان بغل دايي سعيد بودي و ما با يكي از فاميلهايمان داشتيم صحبت ميكرديم يكدفعه  ديدم شما ساكت بغل دايي نشستي و آقايي كه اونجا نقاشي ميكشه داره كاريكاتور شما را  ميكشه ، خيلي خوشگل شده دلبندم . بردم قابش كردم و ميخوام بزنم تو اتاق جديدت عشق من . خدايا به دخترم سلامتي بده و ازت بخاطر اين نعمت بزرگي كه به من دادي متشكرم.  ...
10 اسفند 1389
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترملوسم می باشد