خاطرات چند ماه گذشته
ستايش جان سال ۸۹ هم به سلامتي داره يواش يواش تموم ميشه و سال نو در راهه من در اين سالي كه گذشت بزرگترين آرزوي هر مادر كه بچه دار شدن است را تجربه كردم اوايل خيلي برام سخت بود و بابايي هم به شما حساس وقتي عزيزم شما زردي گرفتي سه روز بعد از تولدت خيلي ناراحت شدم و خودم هم سر درد شديد گرفتم و يك شب هم در بيمارستان بستري شدم كه تحت نظر باشم بخاطر اين بي حسي براي زايمان بود كه اينطوري شدم و شما هم قسمت اطفال زير نور بودي و من هر چند ساعت يكبار ميومدم و به شما شير ميدادم خيلي اذيت ميشدم اما بخاطر اينكه ببينمت اين سختي را تحمل ميكردم و با درد زياد بعد از زايمان ميومدم پيشت ، خدا را شكر يك روز بعد از من شما هم مرخص شدي اما زردي روي عدد ۹ بود كه با ت...
نویسنده :
مامان مهربون
12:52